پيام
+
عصر يک جمعهي دلگير
دلم گفت بگويم بنويسم
که چرا عشق به سامان نرسيده است؟
چرا آب به گلدان نرسيده است؟
چرا لحظه ي باران نرسيده است؟
و هر کس که در اين خشکي دوران
به لبش جان نرسيده است
به ايمان نرسيده است و غم عشق
به پايان نرسيده است

.: حسين :.
89/11/30
سيد احمد ا يزدخواه
بگو حافظ دلخسته زشيراز بيايد
بنويسد که هنوزم که هنوز است
چرا يوسف گمگشته به کنعان نرسيده است؟
چرا کلبهي احزان به گلستان نرسيده است؟
سيد احمد ا يزدخواه
دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد
زمين مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
خداوند گواه است دلم چشم به راه است که در حسرت يک پلک نگاه است
ولي حيف نصيبم فقط آه است
تويي آينه و روي من بيچاره سياه است
و جا دارد از اين شرم بميرم که بميرم
عصر اين جمعه دلگير وجود تو کنار دل هر بيدل آشفته شود حس،
*ابرار*
هنوزم که هنوز است چرا يوسف گمگشته به کنعان نرسيده است؟