کشکول طلبگی
سه شنبه 88 بهمن 20 :: 3:10 عصر :: نویسنده : سید احمد ایزدخواه
مولای
من... ما میخندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش میبندد زیراکه در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است. حسرت یک نگاه... حسرت سیراب شدن دردریای چشمهایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانهات. در نقل قولی از حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی آمده است: حبیبا! چطور از اثر محبتت در زندگیم سخن بگویم و در حالی که دانههای عشقت هنگامی در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی میدادی وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از این عالم. و واضحتر بگویم. کوچکترین تشعشع از اثرات محبتت در زندگیم متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خیر دنیا و آخرت برایم. به امید آن روزی که بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی. زیرا که زیبایی و خوبی جز با وجود تو معنا نمیشود. آقایم! بلاها زیاد و مطالب پوشیده برملا گردیده وفقط به شما شکایت میکنم. آقایم جدایی و هجران تو از همه این سختیها سختتر است زیرا بلا به همراه تو نعمت واذیت در مقابل دیدگان تو راحت است. موضوع مطلب : چهارشنبه 88 بهمن 14 :: 10:33 عصر :: نویسنده : سید احمد ایزدخواه
سلام
کمی خسته ام ؛ می نویسم ولی شاید با بغضی بنویسم که صدای هق هق آن ، در کوچه های انتظار آشنای توست زمان در گذر است ... عمر شتابان مرا به وادی بادیه نشینان فراق های دلتنگی ، میکشاند افسوسی توام با آه ... چشمانم می لرزد اشکهایم لغزان لغزان روانه است ... سخت بی قرارم ... یادم افتاد که بگویم : بی قراری هایم شده کوله باری از درد و خستگی این زمان این زمان جانکاه ،فرسود مرا ! دلم ... دلم به سادگی بی قراری هایم بغض میکند و "میسوزد"... قرارت هر زمان که نزدیکم میکند بی قرارم میکند .... و "میسوزم" بغضم پر از هوای آمدن است نی و نایم ،صدای آمدن است یادت باشد... خسته ام... خسته موضوع مطلب : درباره وبلاگ هر چه شکفتم تو ندیدی مرا. رفتی و افسوس نچیدی مرا. ماندم و پژمرده شدم ریختم. تا که به دامان تو آویختم. دامن خود را متکان ای عزیز. این منم ای دوست به خاکم مریز. وای مرا ساده سپردی به باد. حیف که نشناخته بردی ز یاد. همسفر بادم از آن پس مدام. میگذرم بی خبر از بام وشام. میرسم اما به تو روزی دگر. پنجره را باز گذاری اگر. آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 208964
|
|