سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشکول طلبگی

   قبل از اینکه این مطلب را بخوانید توجه داشته باشید که تولی و تبری یکی از فروع دین ماست و نباید تحت هیچ عنوان کم رنگ شود و به بهانه وحدت توجه جدی به آن در زندگی نشود. بلکه وظیفه ما در انتقال این مطلب به نسل آینده در این فضا که به وحدت اهمیت بیش از بیش داده میشود دو چندان است . اما وظیفه ما در زندگی اجتماعی چیست ؟اهل بیت علیهم السلام وظیفه ما را چگونه ترسیم کرده اند؟

   تجربه نشان داده که هیچگاه دشنام گفتن به مقدسات دیگران موجب هدایت گمراهان نمی شود بلکه برعکس آنان را به لجاجت و مقابله به مثل وادار می کند. از این رو اهل بیت(ع) به شیعیان یادآور می شدند که خداوند از دشنام گفتن - حتی نسبت به بتهای مشرکان- نهی فرموده است. خداوند می فرماید: « به معبود کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها(نیز) از روى(ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند »[أنعام/108] بنابراین پرهیز از دشنام یک اصل قرآنی و اسلامی است.

   اهل بیت(ع) نیز بر این اصل تأکید کرده اند از این رو استثنا قایل شدن برای آن در شرایط خاص نیازمند دلیل خاص است. در جنگ صفین برخی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) طرف مقابل را دشنام می دادند که آن حضرت فرمود: «بر شما روا نمی دانم که نفرینگر و دشنامگو باشید، و فحش دهید و اظهار نفرت کنید. ولى اگر کارهاى زشت آنان را بیان مى‏کردید و مى‏گفتید که رفتار و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنى درست‏تر گفته و عذرى رساتر آورده بودید»[. نهج البلاغه[چاپ دارالهجره قم] خطبه 206 ص323 و  نصر بن مزاحم، وقعة صفین [چاپ قاهره] ص103 ؛ ابوحنیفه دینوری، الأخبار الطوال[چاپ منشورات الرضی، قم] ص 165 ؛ ابن¬أعثم کوفی،الفتوح [چاپ بیروت] ‏ج2 ص543 ]

   در اینجا امیرالمؤمنین(ع) در عینِ نهی از دشنامگویی ، یاران خود را به افشاگری درباره عملکردِ دشمن فرا می خواند. بنابراین پرهیز از دشنامگویی به معنای سکوت در مقابل انحرافات نیست بلکه به معنای روشنگریِ مؤدبانه و استدلالی است که احتمال هدایت مخاطبان را بیشتر می کند و در پیشگاه خداوند و در مقابل افکار عمومی نیز بهتر قابل دفاع است.

   در روایتی دیگر خطاب به شیعیان آمده :« از خدا پروا کنید و با هرکس همدم می شوید به نیکویی همنشینی کنید و با همسایگان خوشرفتار باشید و امانت را به صاحبانش برگردانید و مردم را خوک نخوانید. اگر شیعه ما هستید همانگونه که ما سخن می گوییم سخن بگویید و مانند ما رفتار کنید تا براستی شیعه ی ما باشید » [قاضی نعمان مغربی، دعائم‏الإسلام[چاپ مصر]  ج1  ص61  و  میرزا حسین نوری ، مستدرک‏الوسائل[چاپ قم]: ج 8   ص311]

   از این روایت دانسته می شود که در آن روزگار برخی از تندروها، پیروان مذاهب دیگر را با القابی زشت نامگذاری می کردند که اهل بیت(ع) از این رفتار زشت نهی فرمودند. در زمان ما نیز برخی از افراطیها از هر دو مذهب القاب زشتی به مخالفان خود می دهند که بی تردید ناروا و بر خلاف شیوه پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) می باشد.

   در کتاب علل الشرایع(تألیف شیخ صدوق)  که از منابع مهم شیعه است آمده که ابوحنیفه(پیشوای اهل سنت) نزد امام صادق(ع) شرفیاب شد و عرض کرد:«گروهی از شیعیان از سه خلیفه نخست به شدت بدگویی و اعلام بیزاری می کنند و مدعی هستند که شما چنین توصیه ای به آنان کرده اید»  امام صادق(ع) فرمودند: «وای بر تو! من چنین چیزی نگفته ام» ابوحنیفه گفت : «اما آنها بسیار برای این کار اهمیت قایلند!» امام(ع) فرمودند:«از من چه انتظار داری؟» ابوحنیفه گفت:«اگر نامه ای برایشان بنویسید و من به آنان برسانم از این کار دست بر می دارند.» امام(ع) فرمودند:«[در اینصورت] سخنم را اطاعت نخواهند کرد.» [. محمد بن بابویه صدوق، علل الشرائع،  [انتشارات مکتبة الداورى، قم‏]ج1 باب 81 ص91    و  محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار [چاپ بیروت] ج 2  ص294]

   گویا امام صادق(ع) نگران بودند که اگر چنین نامه ای توسط یک عالم سنی به گروهی از تندروهای شیعه در کوفه ابلاغ شود تأثیری نداشته باشد. اما از آنجا که امام(ع) براستی از تصریح مردم کوفه به لعن بزرگان اهل سنت ناخشنود بودند شخصاً نامه ای نوشتند و توصیه های فراوانی به شیعیان کردند از جمله اینکه باید با اهل سنت خوشرفتاری کرده، از تظاهر به دشنامگویی خودداری کنند زیرا چنین رفتار ناشایستی جز اینکه طرف مقابل را به مقابله به مثل وادار کند سودی نخواهد داشت. از آن پس شیعیان آن نامه را در جایگاه نماز خود قرار می دادند و بعد از نماز می خواندند و تلاش می کردند به آن پایبند باشند. [محمد بن یعقوب کلینی، الکافی[چاپ تهران]  ج8  ص 2 تا 14  و  محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار [چاپ بیروت] ج71 باب 14 ص 217  و   ج 75 باب 3  ص 215]

   یکی از نایبان خاص امام زمان(عج) شخصی را به کار دربانی گمارده بود اما پس از مدتی معلوم شد این دربان به معاویه لعنت و دشنام می دهد. نایب خاص(ره) پس از اطلاع از این موضوع او را از کار برکنار فرمود. از آن پس آن شخص تا مدتها التماس می کرد که سر کار خود برگردد اما نایب خاص (ره) دیگر او را به خدمت قبول نفرمود. [محمد بن حسن طوسی، الغیبة [چاپ قم] ص : 386  و   محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار [چاپ بیروت] ج : 51 ص : 357]
   گویی ایشان معتقد بودند که شیعیان باید حتی نسبت به حساسیت اقلیتی از اهل سنت که برای معاویه جایگاه قایل هستند ،  توجه داشته باشند و نباید تظاهر به بی احترامی به عقاید اهل سنت کنند.
   از برخی از روایات بر می آید اصل تبری که از نظر ما شیعیان یکی از فروع دین است باید بصورت « لعن ستمکاران بطور کلی » باشد و نباید با ذکر نام و بصورت صریح باشد. کلینی از امام باقر(ع) نقل کرده که فرزندِ یکی از سرانِ شرک، اسلام آورده و در رکاب پیامبر(ص) بود. یکبار ابوبکر در حضور او پدر مشرکش را لعنت کرد که او خشمگین شد و به ابوبکر پاسخی تند داد. در آن هنگام پیامبر(ص)- به عنوان یک سیره همیشگی -  فرمودند: «وقتی مشرکان را لعن و بدگویی می کنید بطور کلی سخن بگویید نه بطور خاص (با ذکر نام) که فرزندانشان (که اکنون در شمار مسلمانان هستند) خشمگین شوند» [محمد بن یعقوب کلینی، الکافی[چاپ تهران] ج8 ص69 . این ماجرا در مصادر تاریخی نیز آمده است: بلاذری، أنساب الأشراف[چاپ بیروت]  ج1 ص160 و467 و  ج6 ص44  ؛ واقدی، المغازی[چاپ بیروت] ‏ج3 ص925 و ابن حبیب هاشمی، المنمق[چاپ بیروت] ص294]
   طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) از لعن صریح مشرکان با ذکر نام، نهی فرمود تا موجب دودستگی بین مسلمانان نشود. معنای این سخن اینست که به جای لعن با ذکر نام مثلا بگویند:«اللهم العن الظالمین».
   از این روایت می توان فهمید که به طور کلی لعن افراد با ذکر نام – حتی درباره مشرکان - اگر موجب کدورت میان مسلمانان شود روا نیست و باید از آن پرهیز شود.
   « اللهم خُصَّ‌ أنت اول ظالم باللَّعن منی و ابدأ به أولاً ثم الثانی و الثالث والرابع»



موضوع مطلب : تولی, تبری, وحدت, عیدالزهرا

امام صادق علیه السلام وازپدربزرگوارشان علیه السلام واوازپدربزرگوارشان امام سجادعلیه السلام واوازجدبزرگوارشان امیرالمومنین علیه السلام روایت فرمودند: «ان لله بلدة خلف المغرب یقال لها «جابلقا» و فی جابلقا سبعون الف امة لیس فیه امة الا مثل هذه الامة فما عصوا الله طرفة عین فما یعملون عملا و لا یقولون الا الدعاء علی الاولین و البرائة منهما و الولایة لا هل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله.» یعنی:«خداونددرپشت مغرب شهری داردبه نام«جابلقا» ودرآن هفتادهزارامت است که همشان مثل این امت هستند ولی به اندازه ی چشم به هم زدنی نافرمانی
 نمی کنند آنان هیچ عملی و کلامی نمی گویند مگر نفرین بر آن دو و بیزاری جستن از آنها و اقرار به ولایت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله.»
ب. همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند:« ان من وراء ارضکم هذه ارضا بیضاء ضوءها منها ، فیها خلق یعبدون الله ، لا یشرکون
به شیئا ، یتبرون من فلان(ابابکر) و فلان(عمر) .»

یعنی : « خدا را در پس این سرزمین ، سرزمینی است درخشان که پرتو نور این زمین از آن است . و در آن موجوداتی به سر می برند ، خدا را عبادت می کنند و شرک به او پیدا نمی کنند و از فلانی(ابابکر) و فلانی(عمر) بیزاری می جویند.»
ج. و نیز امام صادق علیه السلام در روایت دیگری فرمودند:« ان من وراء عین شمسکم هذه اربعین عین شمس، فیها خلق کثیر ، و ان من وراء
 قمرکم اربعین قمرا فیها خلق کثیر لا یدرون ان الله خلق آدم ام لم یخلقه ، الهموا الهاما لعنة فلان(ابابکر) و فلان(عمر).»?
یعنی درپشت این چشمه ی خورشید شما چهل چشمه ی خورشیددیگر است ودرآنها خلق بسیاری است و در پشت این ماه شما چهل ماه دیگر است و در آنها خلق بسیاری وجود دارد که نمی دانند خدا آدم را آفریده یا نه ، ولی بیزاری و لعن بر فلانی(ابابکر) و فلانی(عمر) به آنها الهام شده است .»
د. و از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند :« ان الله خلف هذا النطاف زبرجدة خضراء منها اخضرت السماء. قلت:و ما النطاف؟ ؟
قال : الحجاب ، و لله عزوجل وراء ذلک سبعون الف عالم اکثر من عدد الجن و الانس و کلهم یلعن فلانا(ابابکر) و فلانا(عمر)».?
یعنی:«خداوندرا پشت این نطاق (نطاف) آسمان زبرجد سبزی است که به واسطهی آن ، آسمان سبز می گردد.گفتم : نطاق (نطاف) چیست؟ فرمودند : پرده است. وخدا را پشت آن هفتاد هزارعالم است بیش از تعدادجن و انس و تمامی آنانفلانی(ابابکر) و فلانی(عمر) را لعنت می کنند.»


 «دوستان بحث وحدت بنا به گفته شهید بزرگوارمرتضی مطهری به معنای فراموش کردن اختلافات و برادر شدن با آنها نیست بلکه ما با حفظ اعتقادات خویش با آنها در مقابل دشمن مشترک متحد می شویم »

1.فرحة الزهرا؛ به نقل از: بصائر الدرجات؛ ص490، ح1.
2. فرحة الزهرا؛ به نقل از: بصائر الدرجات؛ ص490، ح2.
3. فرحة الزهرا؛ به نقل از: بصائر الدرجات؛ ص490، ح3.
4.بحار الانوار : النطاق.
5. فرحة الزهرا؛ به نقل از: مختصر بصائر الدرجات؛ ص12.




موضوع مطلب : اعتقادات, خلفاء, عیدالزهراء

 

فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خدیجه بود - در جود وبخشش و بلندی نظر و حسن تربیت وارث مادر و در سجایای ملکوتی وارث پدر و
همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پیامبر ( ص ) نقشی نبسته و از ناپاکی 
دوران جاهلیت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال دیگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی در نشر تعلیمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربیت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار می گذشت . فاطمه( ع ) دختری است که در مکتب تربیتی اسلام پرورش یافته و ایمان و تقوا در ذرات وجودش جایگزین شده بود. فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربیت شد و علوم ومعارف الهی را از سرچشمه نبوت فراگرفت و آنچه را به سالها آموخته ، در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادری سالخورده و کدبانویی آزموده که تمام دوره های زندگی را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسایش شوهر و تربیت فرزندان - توجه می کرد و نیز آنچه را در بیرون خانه می گذشت ، مورد توجه قرار می داد و از حق خود و شوهرش دفاع می کرد .

چگونگی ازدواج حضرت زهرا(س) و امام علی (ع)

 

از آغاز معلوم بود و همه می دانستند که جز علی ( ع ) کسی همسر ( کفو ) فاطمه دختر پیامبر عالیقدر اسلام نیست . با وجود این ، بسیاری از یاران و کسانی که خود را به پیغمبر ( ص ) نزدیک احساس می کردند ، به این وصلت چشم داشتند و این آرزو را در دل می پروردند . نوشته اند : پس از این آزمونها عده ای از اصحاب به حضرت علی ( ع ) می گفتند : چرا برای ازدواج با یگانه دختر پیغمبر ( ص ) اقدام نمی کنی ؟ حضرت علی ( ع ) می فرمود : چیزی ندارم که برای  این منظور قدم پیش نهم . آنان می گفتند : پیغمبر ( ص ) از تو چیزی نمی خواهد . سرانجام حضرت علی ( ع ) زمینه را برای  طرح این درخواست آماده دید . روزی به خانه رسول اکرم ( ص ) رفت . اما شدت حیا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار این عمل تکرار گردید . سومین بار پیغمبر اکرم ( ص ) از علی  ( ع ) پرسید : آیا حاجتی داری ؟ علی ( ع ) گفت : آری . پیغمبر فرمود : شاید برای خواستگاری زهرا آمده ای ؟ علی عرض کرد : آری . چون مشیت و امر الهی بر این کار قرار گرفته بود وپیامبر از طریق وحی بر انجام دادن این مهم آگاه شده بود ، می بایست این پیشنهاد را با دخت گرامیش نیز در میان بگذارد و از نظر او آگاه گردد . پیامبر ( ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو علی را خوب می شناسی ، علی  نزدیکترین افراد به من می باشد . در اسلام ، سابقه فضیلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم برای  تو بهترین شوهر را برگزیند . خداوند مرا به ازدواج تو با علی امر فرموده است . بگو چه نظر داری ؟ فاطمه ساکت ماند . پیغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صدای  تکبیرش بلند شد . آن گاه پیامبر ( ص ) بشارت این ازدواج را به علی ( ع ) فرمود و مهر فاطمه را 400مثقال نقره قرار داد و در جلسه ای که عده ای از اصحاب بودند ، خطبه عقد را قرائت کرد و این ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنی است که علی ( ع ) جز یک شمشیر و یک زره و شتری برای  آب کشی چیزی در اختیار نداشت . پیغمبر ( ص ) به علی فرمود : شمشیر را برای  جهاد نگه دار ، شترت را هم برای  آب کشی و سفر حفظ کن ، اما زره خود را بفروش تا وسایل ازدواج فراهم شود .
پیغمبر ( ص ) به سلمان فرمود : این زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندی را کشتند و ولیمه عقد ازدواج دادند . این جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسایلی که به عنوان جهیزیه به خانه فاطمه زهرا ( ع ) دخت گرامی پیامبر ( ص ) آورده شده است ، از 14قلم تجاوز نمی کند : چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - یک قطیفه - یک طاقه چادر پشمی - 4 بالش - یک تخته حصیر - قدح چوبی - کوزه گلی - مشک آب - تنگ آبخوری - تختخواب چوبی  - یک طشت لباسشویی - یک آفتابه - یک زوج دستاس و مقداری عطر و بخور . این است جهیزیه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه علی ( ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جای خدیجه که به جهان باقی شتافته بود ، سلمی دختر عمیس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم ( ص ) خود شخصا با عده ای از مهاجر و انصار و یاران باوفا در مراسم عروسی  شرکت فرمود - از بانک تکبیر و تهلیل فضای کوچه های مدینه روحانیتی خاص یافته بود و موج شادی و سرور بر قلبها می نشست . پیامبر گرامی دست دخترش را در دست علی گذاشت و در حق آن زوج
سعادتمند دعای خیر کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدین سان و با همین سادگی عروسی بهترین مردان و بهترین زنان جهان برگزار شد .


از شادی تا اندوه


 

در سال یازدهم هجری در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پیامبر ( ص ) پیش آمد وچه دردآور بود جدایی این پدر و دختر - پدری چون پیامبر گرامی که همیشه هنگام سفر با آخرین کسی که وداع می کرد و او را می بویید و می بوسید ، دخت گرامیش بود و چون از سفر بازمی گشت ، اولین دیدار را با دخترش داشت . پیوسته از حالش جویا می شد و رازی از رازها را در گوش جانش می گفت و دختری  که پیوسته از کودکی در کنار پدر بود و از او پرستاری می کرد ، گاهی با زنان هاشمی به میدان جنگ می شتافت تا حال پدر را جویا شود . چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه درافتاد که پیامبر ( ص ) در جنگ کشته شده ، به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونین پدر را شستشو داد و از خاکستر حصیری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشید و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود یافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت می یافت ، به خدمت پدر می رسید و از دیدارش بهره مند می شد ... آری لحظه جدایی این چنین پدر و دختری  فرارسید و چه زود فرارسید . پیامبر ( ص ) در بستر بیماری افتاد و رنگ رخسارش نمایانگر واپسین لحظات عمرش بود . عایشه روایت می کند که پیغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرین رمقهای  حیات ، دختر عزیزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزدیکش نشانید و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گریه افتاد . پس از آن سخن دیگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از دیدن این دو منظره متضاد متعجب شدند . راز این رازگویی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت ، بسیار محزون شدم و عنان شکیبایی از دستم بشد ، گریه کردند ، او نیز متأثر شد ، دیگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستین کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنیدن این بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سیده نساء العالمین و سیده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسندید راضی ام . باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان این امت - این نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پیوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونیهایی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی  نمود ، روح و جسم دختر پیغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهایی که پس از مرگ پدر زیست ، پیوسته رنجور ، پژمرده و گریان بود . هرگز رنج جدایی پدر را تحمل نمی کرد و برای همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد . او مردن را بر زیستنی جدا از پدر ، ترجیح می داد . سرانجام ، آزردگیها و ناتوانی تا بدان جا کشید که دختر پیغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بیماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و یا به دیدنش رفتند . ظاهرا جز یکی  دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان کسی از این بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بویژه انصار ، که از آزردگی و بیماری فاطمه ( ع ) خبر یافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عیادت و دلجویی نمودند . دختر پیامبر ( ص ) در بستر بیماری  نیز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی می کردند ، سخنانی فصیح و بلیغ بر زبان می راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانویی داغدیده و ستم رسیده می نمود ، اما بحقیقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگیزی در آینده بیم می داد . باری ، دخت پیامبر ( ص ) گفتنیها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .




موضوع مطلب :
مولای
من
... ما می‌خندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش می‌بندد زیراکه در
دل‌های ما آتشفشانی از سنگ‌های گداخته حسرت نهفته است. حسرت یک نگاه...
حسرت سیراب شدن دردریای چشم‌هایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانه‌ات.


در نقل قولی از حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
آمده است: حبیبا! چطور از اثر محبتت در زندگیم سخن بگویم و در حالی که
دانه‌های عشقت هنگامی‌ در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی می‌دادی
وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از این عالم.


و واضح‌تر بگویم. کوچکترین تشعشع از اثرات محبتت در زندگیم
متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خیر دنیا و آخرت برایم. به امید آن
روزی که بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی. زیرا
که زیبایی و خوبی جز با وجود تو معنا نمی‌شود.


آقایم! بلاها زیاد و مطالب پوشیده برملا گردیده وفقط به شما
شکایت می‌کنم.


آقایم جدایی و هجران تو
از همه این سختی‌ها سخت‌تر است زیرا بلا به همراه تو نعمت واذیت در مقابل
دیدگان تو راحت است.



موضوع مطلب :
چهارشنبه 88 بهمن 14 :: 10:33 عصر ::  نویسنده : سید احمد ایزدخواه
سلام
کمی خسته ام ؛ می نویسم
ولی شاید با بغضی بنویسم  که صدای هق
هق آن ، در کوچه های انتظار آشنای توست
زمان در گذر است ...
عمر
شتابان مرا به وادی بادیه نشینان فراق های دلتنگی ، میکشاند
افسوسی
توام با آه ...
چشمانم می لرزد
اشکهایم لغزان لغزان روانه است ...
سخت
بی قرارم ...
یادم افتاد که بگویم :
بی قراری هایم شده کوله باری از
درد و خستگی این زمان
این زمان جانکاه ،فرسود مرا !
دلم ...
دلم
به سادگی بی قراری هایم بغض میکند و "میسوزد"...
قرارت هر زمان که
نزدیکم میکند بی قرارم میکند .... و "میسوزم"
بغضم پر از هوای آمدن است
نی
و نایم ،صدای آمدن است

یادت باشد...          خسته ام...
           

                                                 خسته
ام....!




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   
درباره وبلاگ

هر چه شکفتم تو ندیدی مرا. رفتی و افسوس نچیدی مرا. ماندم و پژمرده شدم ریختم. تا که به دامان تو آویختم. دامن خود را متکان ای عزیز. این منم ای دوست به خاکم مریز. وای مرا ساده سپردی به باد. حیف که نشناخته بردی ز یاد. همسفر بادم از آن پس مدام. میگذرم بی خبر از بام وشام. میرسم اما به تو روزی دگر. پنجره را باز گذاری اگر.
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 39
کل بازدیدها: 206634



>